کلبه عاشقی







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی. شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه اوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور. اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم. استاد گفت: ازدواج یعنی همین!

نظرات شما عزیزان:

faeqe
ساعت11:10---30 مهر 1391
زانیار جان وبلاکت بسیار زیبا بود امیدوارم موفق باشی و بتونی مطالب بیشتری رو بزاری
پاسخ:ممنون فائقه جان همچنین امیدوارم تو هم موفق باشی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط زانیار در 23:55 | |