گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد!
به چه میخندی تـــــــــو؟
به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟
به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــز؟
به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش؟
به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدی؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد ؟
یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کــــــــــــــــــــــرد ؟
به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــــت ؟
خنده دار است بخنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــد ...
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …
برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
این روزها دلم اسرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!!!
یه روز بهم گفت: «می خوام باهات دوست باشم؛آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه بهم گفت: «می خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می دونم فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه گفت: «می خوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه
بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز تو نامه ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه می دونی؟من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:
«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم
و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه
(من هنوز هم خیلی تنهام)
مدت هاست دلم احساس سنگینی می کند...
مدت هاست یاد گرفته ام گریه نکنم ...
مدت هاست دلم نتوانسته خودش رو سبک کنه ...
مدت هاست دیگر در عمق قلبم کسی لانه ندارد ...
مدت هاست تمام باورم این است که هرچه بود تمام شد، چه خوب چه بد نسیمی بود که وزید و رفت ...
مدت هاست دل تنگ بارانم ...
مدت هاست عاشقی را از یاد برده ام ...
مدت هاست یاد گرفته ام بگویم، بنویسم خوبم تا بقیه بشنوند و بخوانند و باور کنند که خوبم ...
نمی دانم که مدت هاست چرا این گونه شده ام ...
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. . تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج, "جنگ" می شود... درمان, "نامرد" می شود... قهقه , "هق هق" می شود... اما دزد همان "دزد" است ... ... ... درد همان "درد..." و گرگ همان "گرگ
گفتی: هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم: اگه بارون نیومد چی؟ گفتی: اگه چشمه قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره ... گفتم: یه خواهش دارم وقتی آسمون چشمم خواست بباره تنهام نذار گفتی: به چشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ... تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی . . . !
مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم