نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





همه         وقتی      درد           داریم             از درد     مینالیم   اما     وقتی      درد         زیاد   بشه        دیگه       لال     میشیم


[+] نوشته شده توسط زانیار در 14:22 | |







 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود
ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او
پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او
گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای
جـــــام لیلا را به دسـتـم داده ای
وندر این بازی شــکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیـلاســـــت آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم نکن
من کـــه مجنونم تو مــــجنونم نــکن
مــــرد ایــــن بـــازیــچـه دیگر نیستم
این تو و لـــیلای تو... مــــن نیستم
گــــفت ای دیــوانه لــیلایــــــت منم
در رگ پنهان و پـــیــدایـــت منـــــم
ســــالها بــــا جــــور لیلا ســـاختی
من کنارت بـــــودم و نـــشناخـــتی
عــشق لــــیلا در دلـــت انـــداختم
صد قمــــار عشق یکجا بـــاخـــتم
کـــــردمـــت آواره صــــحرا نـــــشد
گفتم عاقل می شوی اما نــشد
سوختم در حسرت یک یـا ربــت
غیر لیلا بــــــر نــــیــامد از لــبت
روز و شب او را صـــدا کردی ولی
دیدم امشب با مـنی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حــــــریم خانه ام در می زنی
حــــال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش بـــاش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


[+] نوشته شده توسط زانیار در 11:0 | |







کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن شاید امید تنها دارئی او باشد


[+] نوشته شده توسط زانیار در 10:40 | |







دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است


[+] نوشته شده توسط زانیار در 10:29 | |








[+] نوشته شده توسط زانیار در 10:26 | |








[+] نوشته شده توسط زانیار در 9:7 | |








[+] نوشته شده توسط زانیار در 1:1 | |







شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی. شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه اوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور. اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم. استاد گفت: ازدواج یعنی همین!

[+] نوشته شده توسط زانیار در 23:55 | |








[+] نوشته شده توسط زانیار در 23:41 | |







عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشكست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از كوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی كه كدام جام شكست
كه كدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو

 


[+] نوشته شده توسط زانیار در 23:36 | |







به        امید       چتر       فردایت      خیس    بارانم


[+] نوشته شده توسط زانیار در 23:27 | |








[+] نوشته شده توسط زانیار در 23:14 | |







در این روزگارتلخ که عمر گل لاله کم است شاید به خاطر عشق و جزا میگویند در حریم سلطان عشق ممنوع


[+] نوشته شده توسط زانیار در 22:20 | |







دل خسته ام از عالم دیگه از همه سیرم امابا این همه دردش برای تو میمیرم...


[+] نوشته شده توسط زانیار در 22:16 | |







درد دوری

عشق گاهی از درد دوری بهتر است عاشقم کرد ولی گفت صبوری بهتر است توی قران خوانده ام یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است


[+] نوشته شده توسط زانیار در 22:12 | |







بیاگل شدن را رعایت کنید ز پروانه ماندن حمایت کنیم اگر باد غم شاخه ای را شکست ز دست هجومش شکایت کنیم


[+] نوشته شده توسط زانیار در 22:9 | |







سنگ دل

خوبان جهان رحم ندارد دلشان از جان باید گذرد هر که شود عاشقشان روز اول که از گل سرشته شد سرشتشان سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان


[+] نوشته شده توسط زانیار در 22:5 | |







خورشید سیاه

پسری خورشید را سیاه کشیده بود گفتند چرا سیاه کشیدی خورشید را گفت تا پدر کارگرم زیر افتاب نسوزد


[+] نوشته شده توسط زانیار در 22:1 | |







شبی در حالت مستی عبور کردم از ویرانه ای ناگهان چشم مستم افتاد در خانه ای مادرک مات و مایوس هچون پروانه ای پدرک کور و فلج افتاده در گوشه ای پسری دندان میگزید از سوز و سرما دختری مشغول عیش و نوش با مردکی همین که مردک فارغ گشت از عشق دخترک شمارش کرد چند سکه ای از ان پس در حالت مستی قشن خوردم نگاه نکنم در هیچ ویرانه ای که دختری عفت خود فروشد بهر نان خانه ای


[+] نوشته شده توسط زانیار در 21:57 | |